8/28/10
دل میدهیم به تماشای ستاره ها
در میان این همه هیاهو، در اوج بی پناهی، نگاهمان به تکیه گاهی بود که بی لرزش باشد و مرهم دلواپسی های گاه و بی گاهمان.
با نگاهش و باکلامش آراممان کند، خودخواهی هایمان را که چه بسیار کودکانه و از سر بی خیالی است، با بزرگواریش تحمل کند.. اما چشم باز کردیم ندیدیمش، گم شده ایم، بر خود لرزیدیم رفته بود، خاطره شده بود ،باورمان نیامد ... چشم بر هم گذاشتیم تا بر این رویا بخندیم، اما رویا نبود، خوابی بود در بیداری، گفتیم گم شده ایم در انبوه بی مقدار خویش، پشت دیواری از جنس بی خیالی تکرار شده ایم در پژواک صدای یک هیچ، آه بودیم و آه!
ستاره آمد نور داد، بیدار شدیم، شب بود، هوشیار شدیم. چشم باز کردیم ماه را دیدیم، پرسیدیم پس کجایی ای شب بی مقدار؟
نوبت به نور افشانی یاس و عطرپاشی لیمو و دلبری رازقی می رسد.
پرسیدیم: مگر ما بی تاب دلتنگی های شب های دلتنگی نبودیم؟ مگر نگفته بودیم این بار که ستاره در آمد، دل میدهیم به تماشای ستاره ها؟ پس چه میگویی که حالا وقت رفتن است؟
او رفت و ما در انبوه تنهایی شب گم شدیم.
ما غربت نشین همین کاروانسرای بی جاده ایم و تو تک سوار جاده مهر.......
دل میدهیم به دستان گرمت ای مادر... و به عشق تو پای به راهی می نهیم که نامش زندگی است.
تقدیم به همه بی مادران
شاکر مولایی
1382.06.19
Labels:
farsî
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment