8/28/10

مادرش کو ؟ مادر؟

کوه با هیکل سنگین و بلند، همچنان رفته به خواب


مثل یک دایره نورانی، ماه افتاده در آب



صبحگاهان که سر انگشت نسیم می زند آهنگی

گویی آهسته کسی میگوید: تو چرا دلتنگی؟



کم کم از پرتو خورشید بلند آسمان می خندد

روز می آید و از دهکده، شب رخت بر می بندد



طشتی و بقچه ای از رخت به سر، دسته ای کودک و زن

بر لب رود می آیند، آنان چشمشان خیره به من



کودکی می دود و می گوید: بچه آهو مادر!

مادر آهسته از او میپرسد ، مادرش کو مادر؟



یاد مادر چون گل زیبایی در دل من میروید

باز هم صورت زیبایش را چشم من میجوید



میروم میروم آن بالاها، یک سیاهی پیداست

مادرم مادر زیبایم، آه



من صدا میزنم او را مادر، راستی راستی اوست؟

دوستش دارم و میدانم که مرا دارد دوست.

تقدیم به مادر مهربانم

شاکر مولایی

20.06.1382

No comments:

Post a Comment